قبول دارم. تغییر سخته. اون قدر سخته که بعد از کلی تلاش شاید فقط بتونید تهش بگید: هی پسر، نشد، ولی خوبه.
تنهایی از تغییر هم سخت تره. چون عموما بعد از یک مدت اصلا به این فکر هم نمیرسیم که مشگل کارمون چیه. نمیفهمیم مشگل دقیقا همین مشگل نداشتنه. همین تنهایی افسرده کننده ی بی هوا که باعث میشه حس مزمن بی حوصلگی و بی اعصابی از تمام سلول های بدنمون بزنه بیرون. اره مشگل اینه. متاسفانه راه حلی پیدا نکرم... حیف. حیف این زندگی..
گوش کن
خاموش ها گویا ترند
.....
داشتم باخودم فکر میکردم که ، چه لحظات عمیقی رو بعضی اوقات تجربه میکنیم که اگر بعد ها بخواین تعریفشون کنیم یا اینکه دربارشون بنویسیم ، کلمه ای نداریم و جمله ای نمیتونیم بنویسیم. داشتم با خودم فکر میکردم که بعضی اوقات چقدر انسان تر از بقیه اوقات میشیم و چقدر این لحظات کوتاهن. اینقدر کوتاه که شاید بعد ها فقط حسشون رو بیاد بیاریم و دلمون بسوزه برای خودمون تو اون لحظه و موقعیت. و تازه متوجه میشیم که چقدر بزرگ شدیم و چقدر راه اومدیم تا رسیدیم به اینجا . یعنی جایی که دلمون بسوزه برای خودمون. دلمون بسوزه برای معصومیت از دست رفتمون، برای بچگی بیش از اندازمون ، برای اتفاقات ناگهانی زندگی که بی رحمانه پیش میاد و اصلا براش مهم نیست که ما چقدر بچه ایم هر چقدر هم که بزرگ باشیم. دلم میسوزه برای سپیده وقتی میگه: حالا چی فکر میکنه درباره الی... . دلم میسوزه برای ترمه وقتی از نادر میشنوه : برگشتن مادرت به این قضیه ربطی نداره قوربونت برم. و دلم میسوزه برای خودم در لحظاتی که باید بسازم ولی ایستادم به تماشا که: بچرخ ای چرخ زمانه تا کی کنی کار ما رها.
زمان. چهار حرفی تکرار نشدنی، که اگر میشد زندگی نبود و در پی ان تجربه ای. ولی حیف . که ما تجربه میکنیم ولی زندگی، اندکی.
من هوای با تو سر کردن
تو دو راهی خطر کردن..
ادم ها تو دنیای ما به پولدار و بی پول تقسیم نمیشن، یا بهتره بگم نباید تقسیمشون کنیم.
ادم ها تو دنیای ما به دو دسته تقسیم میشن.
اونهایی که بهانه دارن و اون هایی که ندارم.
پس اگر پول نداری.
اگه امید نداری.
اگه دوست ندارن.
اگه شکست خوردی.
یادت باشه که
این بخاطر اینکه
تو
بهانه نداری جوون.
فهمیدی؟
بهانه
از زندگی شکایتی ندارم. از خدا هم همین طور. از هیچ ادم دیگه ام شکایت ندارم. سعی میکنم دیگه اشکال نگیرم سعی میکنم دیگه انتقاد نکنم سعی میکنم موضوعات کمتر جلوه کنه در نظرم . اره سعی میکنم ، ادم بشم. نه یه ادم ارمانی بلکه یه انسان قرن حاضر. شما هم سعی کنید. سعی کنید زیاد تحت تاثیر قرار نگیرید. نمیگم بی تفاوت باشیدا ،نه، منظورم اینکه به این صورت به پدیده ها نگاه کنید که انگار قبلا هم اون ها رو دیدین. رهاش کن. حس ناامیدیت رو میگم. تو تلاشت رو بکن .چون اون تمام تلاشش رو میکنه که ازت دور نشه.
گریه رو نمیشه نوشت. ولی میشه توصیفش کرد. یه حس خفگی مطلق به علاوه ی خلاء ناگهانی ایجاد شده در انتهای گلو که نیاز به هواگیری و فشار از ناحیه چشم ها به سمت کیسه های اشک داره. اینجاست که اشک ها شروع به سرازیر شدن میکنه... ولی نه. گریه این نیست. گریه نتیجه ایجاد خلاء ناگهانی در گلو نیست ، در دله. نیاز به هواگیری نداره باید تخلیه شه. گریه واکنش جالبیه. حس های متفاوتی ایجاد میکنه. یه نوع حس برای خاتمه شاید. خاتمه ی هر چیز که نباید شروع میشده ولی شروع شده. پایان راهی که نباید اومد. ذهنم چقدر خالیه.
تو ای پگاه ارزو، بهانه ی بهاره ها
تویی که پلک میزند بخاطرت ستاره ها
نگر دمی به عمر من، که شد گنه ز پشت هم
و عادت مکررم ، دوباره و دوباره ها "محمد باقر راشدی"
...
حالم خوب نیست، یه نوع درد عجیب دارم ، خوابم میاد ولی خوابم نمیبره، گشنمه ولی نمیخوام بخورم، گرممه ولی زیر پتوام.میخوام بخندم ولی ... ولی حالشو ندارم. یه نوع عصیبت بی پایان. تعصبی بی جا به یک حس ناهمگون انسان ناهنجار دنیای مدرن. حسی برای سایش بی بدیل روح بزرگ یک مخلوق خاکی. درد روحی. احساس پوچ دنیایی ،در فرای خیال انسانی دیگر. حسی مختص انسانی مفرد. گاهی باید بیشتر فکر کرد.گاهی باید بیشتر زمان گذاشت. حالم خوب نیست و یه دکمه ی برگشت میخوام، حالم خوب نیست و دلم میسوزه برای معصومیت از دست رفته ام، حالم خوب نیست و باید خوبش کنم. کاش میتونستیم بدون حرف زدن ، حرف بزنیم. کاش میشد از کلمات استفاده نکرد ولی حیف که بشر دست بسته ایست ازاد. متفکریست ، نادان. و بزرگیست ، کوچک. کاش میشد کسی بدون اینکه بپرسه بفهمه ناراحتی ، کاش میشد بدون اینکه بیماریت و ببینه بیاد به بالینت و یک کمپوت باز کنه و بگه: بی خیال، این هفته که کار خاصی نداری؟ ... ولی ..ولی حیف که زندگی رویاست فقط.
موقع ناامیدی ، موقع ضعف، زمان مناسبی برای نوشتن نیست. ادم و خالی نمیکنه، ارامش نمیده، حداقل برای من که اینطوره. ناامیدی و ضعف، با هم تشکیل گروه خوبی رو نمیدن. عمدتا عامل تشدید واقع میشن. تشدید میکنن ترست رو، تشدید میکنن ناراحتیت رو، تشدید میکنن تنهاییت رو. البته در مورد این اخری زیاد مطمئن نیستم، متوجه منظورم که شدی؟ شاید. میدونی ، بعضی کلمات رو با هم نمیشه به کار برد، نمیشه گروه اسمی باهاشون ساخت نه اینکه از لحاظ ساختاری یا دستوری یا معنایی مشگل داشته باشنا نه، از لحاظ ارمانی مشگل دار میشن. مثل دنیا و تنهایی. شاید اولین درس خلقت این نبوده که خدا فقط یکیست، خدا باز هم هست، نمیخوام وارد این بحث بشم که خدا هایی که ما قبول داریم یکی نیست، بلکه میخوام یک چیز رو بگم، یک چیز رو جا بندازم که: ای انسان من هستم، در جای جای نگفته هایت، در ذره ذره ی وجودت، در خط به خط نامه ی ارزوهایت. پس بدان تو تنها نیستی ، نبوده ای، و نخواهی بود، بخواه تا اجابتت کنم... بخواه
اتفافات جالب زندگی شاید در بسیاری مواقع به چشم نیاد مگر اینکه باعث رخدادی بشه که متحول کننده جریان عادی اونه. یه اتفاق جالب اونقدر ها هم پیچیده نیست که نشه بهش مثل یک مسئله نگاه کرد. درسته. به اتفاقات زندگی میشه مثل یک مسئله نگاه کرد، میشه بوجودشون اورد، میشه نگهشون داشت. میدونم، خیلی دارم کلی حرف میزنم، شاید فکر کنین که نوشتم از لحاظ دستوری و نحوی مشگل داره، ولی این طور نیست. شاید وقت اون رسیده که دیدمون رو نسبت به خودمون تغییر بدیم، شاید وقتش رسیده که روی خودمون سرمایه گزاری کنیم. وقت این رسیده که برای خودمون وقت بزاریم و دنبال اتفاقات زندگی بریم، پیداشون کنیم و... نگهشون داریم...