از زندگی شکایتی ندارم. از خدا هم همین طور. از هیچ ادم دیگه ام شکایت ندارم. سعی میکنم دیگه اشکال نگیرم سعی میکنم دیگه انتقاد نکنم سعی میکنم موضوعات کمتر جلوه کنه در نظرم . اره سعی میکنم ، ادم بشم. نه یه ادم ارمانی بلکه یه انسان قرن حاضر. شما هم سعی کنید. سعی کنید زیاد تحت تاثیر قرار نگیرید. نمیگم بی تفاوت باشیدا ،نه، منظورم اینکه به این صورت به پدیده ها نگاه کنید که انگار قبلا هم اون ها رو دیدین. رهاش کن. حس ناامیدیت رو میگم. تو تلاشت رو بکن .چون اون تمام تلاشش رو میکنه که ازت دور نشه.


تگ » ×

گریه رو نمیشه نوشت. ولی میشه توصیفش کرد. یه حس خفگی مطلق به علاوه ی خلاء ناگهانی ایجاد شده در انتهای گلو که نیاز به هواگیری و فشار از ناحیه چشم ها به سمت کیسه های اشک داره. اینجاست که اشک ها شروع به سرازیر شدن میکنه... ولی نه. گریه این نیست. گریه نتیجه ایجاد خلاء ناگهانی در گلو نیست ، در دله. نیاز به هواگیری نداره باید تخلیه شه. گریه واکنش جالبیه. حس های متفاوتی ایجاد میکنه. یه نوع حس برای خاتمه شاید. خاتمه ی هر چیز که نباید شروع میشده ولی شروع شده. پایان راهی که نباید اومد. ذهنم چقدر خالیه.

تو ای پگاه ارزو، بهانه ی بهاره ها

تویی که پلک میزند بخاطرت ستاره ها

نگر دمی به عمر من، که شد گنه ز پشت هم

و عادت مکررم ، دوباره و دوباره ها   "محمد باقر راشدی"

...

 

 


تگ » ×

حالم خوب نیست، یه نوع درد عجیب دارم ، خوابم میاد ولی خوابم نمیبره، گشنمه ولی نمیخوام بخورم، گرممه ولی زیر پتوام.میخوام بخندم ولی ... ولی حالشو ندارم. یه نوع عصیبت بی پایان. تعصبی بی جا به یک حس ناهمگون انسان ناهنجار دنیای مدرن. حسی برای سایش بی بدیل روح بزرگ یک مخلوق خاکی. درد روحی.  احساس پوچ دنیایی ،در فرای خیال انسانی دیگر. حسی مختص انسانی مفرد. گاهی باید بیشتر  فکر کرد.گاهی باید بیشتر زمان گذاشت. حالم خوب نیست و یه دکمه ی برگشت میخوام، حالم خوب نیست و دلم میسوزه برای معصومیت از دست رفته ام، حالم خوب نیست و باید خوبش کنم. کاش میتونستیم بدون حرف زدن ، حرف بزنیم. کاش میشد از کلمات استفاده نکرد ولی حیف که بشر دست بسته ایست ازاد. متفکریست ، نادان. و بزرگیست ، کوچک. کاش میشد کسی بدون اینکه بپرسه بفهمه ناراحتی ، کاش میشد بدون اینکه بیماریت و ببینه بیاد به بالینت و یک کمپوت باز کنه و بگه: بی خیال، این هفته که کار خاصی نداری؟ ... ولی ..ولی حیف که زندگی رویاست فقط.


تگ » ×

موقع ناامیدی ، موقع ضعف، زمان مناسبی برای نوشتن نیست. ادم و خالی نمیکنه، ارامش نمیده، حداقل برای من که اینطوره. ناامیدی و ضعف، با هم تشکیل گروه خوبی رو نمیدن. عمدتا عامل تشدید واقع میشن. تشدید میکنن ترست رو، تشدید میکنن ناراحتیت رو، تشدید میکنن تنهاییت رو. البته در مورد این اخری زیاد مطمئن نیستم، متوجه منظورم که شدی؟ شاید. میدونی ، بعضی کلمات رو با هم نمیشه به کار برد، نمیشه گروه اسمی باهاشون ساخت نه اینکه از لحاظ ساختاری یا دستوری یا معنایی مشگل داشته باشنا نه، از لحاظ ارمانی مشگل دار میشن. مثل دنیا و تنهایی. شاید اولین درس خلقت این نبوده که خدا فقط یکیست، خدا باز هم هست، نمیخوام وارد این بحث بشم که خدا هایی که ما قبول داریم یکی نیست، بلکه میخوام یک چیز رو بگم، یک چیز رو جا بندازم که: ای انسان من هستم، در جای جای نگفته هایت، در ذره ذره ی وجودت، در خط به خط نامه ی ارزوهایت. پس بدان تو تنها نیستی ، نبوده ای، و نخواهی بود، بخواه تا اجابتت کنم... بخواه


تگ » ×